خبر اومدنت...
نفس مامان پارسال یعنی دقیقا همین روز ٢٥ مرداد ٩٠ سال گذشته فهمیدم یه فرشته جوچولو اومده تو دلم.... نمیدونی چه حالی داشتم....صبح که رفتیم آز خون دادیم تو بیمارستانی که بابایی خودش هست میگفتم شاید خبری نباشه ولی ته دلم انگار یه چیزی میگفت دیگه تنها نیستم...اتفاقا اون روز بابایی شیفت بعد از ظهر بود و بعد آزمایش من و اورد خونه و خودش رفت بیمارستان....ومنم چون یکم حالم خوب نبود و همش افت فشار داشتم رو مبل دراز کشیدم ونزدیکای ٢ ظهر بود که با صدای تلفن خونه بیدارشدم و بابایی خبر اومدنت و داد...مال ما برعکس شد اخه معمولا مامانا این خبر خوب و به بابا میدن ولی مال ما اینجوری بود... فد...
نویسنده :
مامان سیما
13:28